یکـی قطره بــاران ز ابـری چکیـد خجل شـد چـو پهنـای دریـا بدید
که جایی که دریاست من کیستم؟ گر او هست حقا که من نیستم
یا صاحب الزمان!
در برابر دریای عظمت و رفعت شما من قطره ای هم نیستم
به قول استاد بزرگواری که می فرمودند ما همان صفریم که شما ما را از هیچ بودن و صفر بودن به در می آورید ...
... و چقدر دوست دارم در این حقارت در برابر شما گوهر وجود خویش را بیابم و در این بازار دنیای پست، به متاعی بی ارزش معامله اش نکنم
چو خود را به چشم حقارت بدید صدف در کنارش به جان پرورید
سپهـرش بـه جایی رسانیـد کـار کـه شـد نـامور لـؤلـؤ شـاهـوار