پدری نگران فرزندان خویش1، درخواست قلم و کاغذی می کند تا آخرین توصیه های خویش را برای آنان بنگارد
قلم و کاغذ که خبری نیست، حتا می گویند مریضی بر او مستولی گشته (پناه می بریم به خدا) هذیان می گوید!
اما پدر بیچارگی و بدبختی فرزندانش را بعد خویش می بیند : به فرزندانم بگویید دستانشان را از دستان علی و اولادش رها نسازند.
مضطرب و نگران به چهره پاره تنش ، حسین می نگرد : پسرم تو دیگر گریان نباش که عالمی برایت گریانند ...
دخترم فاطمه! بی تاب نباش نزدیکتر بیا تا با تو بگویم : ...
علی جان! با فرزندانم مهربان و خیرخواهشان باش، هرچند که آنان نمک نشناسند اما تو دست نوازش پدرانه ات را از سرشان برندار!
حسنم! اشک هایت جگرم را ریش می اندازد، آنقدر مظلومانه بر من خیره مشو!
همه شما هر چه در توان دارید برای هدایت امتم به کار بندید
وعده من با شما در کنار حوض کوثر...
1ـ «قال رسول الله صلی الله علیه و آله : اَناَ وَ عَلی اَبَوا هَذِهِ الاُمَّة » بحارالانوار، محمد باقر مجلسی، ج36، ص5.