جنگجوی کوچک خدا
سه شنبه 91/3/30 | روحی
پشه ها زود به دنیا می آیند و زود از دنیا می روند. مهلت بودنشان خیلی کم است.
سه روز از زندگی آن پشه گذشته بود و می خواست کاری کند، می خواست خدا را یاری کند...
دعا کرد و از خدا خواست که توفیقش دهد برای خدمتی بزرگ...
روزی خدا جوابش را داد و گفت: می خواهی کاری کنی؟ باشد، بیا و به پیامبرم کمک کن. نامش ابراهیم است.
گفت: خدایا! کاش می توانستم کمکش کنم. ولی ببین چقدر کوچکم، زوری ندارم...
خدا گفت: تو می توانی کمکش کنی.
پشه مأمور شد به از بین بردن نمرود، پادشاه ستمگر زمان حضرت ابراهیم علیه السلام...
چنان تیز بر او تاخت و چنان تند بر سوراخ بینی اش وارد شد که نمرود فرصت نکرد دستش را حتی بجنباند.
سه روز و سه شب یک نفس در آن حفره تاریک جنگید. با همه تاب و توانش، برای خدا و پیامبری که ندیده بودش...
پس از مرگ نمرود، پشه هم دیگر مرده بود، فرشته ای برای بردنش آمد...
فرشته پشه را در دست های لطیفش گذاشت و گفت:
تو را به بهشت می بریم. تو جنگجوی کوچک خدا بودی...
*****
مهم نیست که چقدر کوچکی... چقدر ناتوانی...
از خدا که بخواهی می توانی خدمتگزار امام عصر روحی له الفداء باشی...