کاش زیارت عاشورا یا زیارت وارث یا ذکرهایی که این روزها میگیریم، آخرش به قدر یکی دو جمله مجال میداد به بانو هم سلام کنیم.
آدم دلش میخواهد این روزهای سخت کوفه و بعد، سفر پرملال شام، هر روز به بانوی مجللهی اهل بیت سلام کند، سر سلامتی بدهد...
باید بروم یک پرچم سیاه دیگر بخرم، رویش اسم بانو نوشته شده باشد. آویزانش کنم توی هال. زیر این کتیبهها که پر شدهاند از ذکر برادرش.
بعد تا اربعین، اسمش را نگاه کنم، خطبههای کوفه و شامش را بخوانم و دلم از غم و حماسه لبریز بشود، اوج بگیرد و فشرده بشود؛
از بزرگیِ غریبانهی زنی که عقیله و مجللهی خاندانش بود اما چهل روز آوارگی و اسارت را به حماسه آمیخت و تاب آورد.