در مواجهه با گرفتاریهای دیگران با روزگار اینگونه می اندیشیم که اگر ما جای آنان می بودیم تا قبل از درگیر شدن با اینگونه سیل عظیمٍ بلایا، خود را به بلندای روزگار می رساندیم و از آنجا نظاره گر زمانه ی بی رحم می نشستیم. محال است ما در گرداب مشکلات غرق گردیم ...
غافل از آنکه دنیا و مشغله های آن به یکباره پای ما را به درون خود می کشد،
و زمانی دست و پا زنان به دنبال ساحلی می گردیم که هیچگاه بدان نخواهیم رسید.
مثال ما مثال پسر نوح است آن زمان که پدر، او را برای نجات از عذاب عظیم الهی به سوی کشتی خود فرا خواند اما ...
سرانجام داستان عبرت آموز نوح و پسرش آن است که پدر به پروردگار شکوه می کرد: بارالها مگر فرزندم از خاندان من نبود که اینچنین مغروق گشت...
ندا آمد : او از اهل تو نیست و هر آنکه از اهل تو نباشد مغروق است.
.
.
.
افکارت را متمرکز کن و پندار و باور خویش را بر این اعتقاد استوار ساز، که به قله های رفیع این دنیا نمی توان دل خوش داشت باید کشتی نجاتی یافت که در زمانه ی غیبت سیلهای عظیمی در پیش است.