نامی که بهانه ی خلقت عالم گشت.
نامی که قرون آکنده از رایحه ی دل انگیز بهشتیش شد.
نامی که برای همه، حتا پدرش مادر بود ولی کسی برای او مادری نکرد.
نامی که تمامی آتشهای دنیا و عقبا را خاموش کرد، اما سینه اش در آتش درب خانه اش سوخت.
نامی که میشنوی، در سپیدی یاس به ناگاه کبودی می بینی.
نامی که کتک خورد تا هیچ همنام او با سیلی نواخته نشود.
نامی که پهلویش شکست تا مولایش نشکند.
فاطمه نامیست
برای لطافت قرون
شنیده می شود از آسمان صدایی که...
کشیده شعر مرا باز هم به جایی که ...
نبود هیچ کسی جز خدا،خدایی که...
نوشت نام تورا ،نام اشنایی که ـ
پس از نوشتن آن آسمان تبسم کرد
و از شنیدنش افلاک دست و پا گم کرد
نوشت فاطمه، شاعر زبانش الکن شد
نوشت فاطمه هفت آسمان مزین شد
نوشت فاطمه تکلیف نور روشن شد
دلیل خلق زمین و زمان معین شد
نوشت فاطمه یعنی خدا غزل گفته است
غزل قصیده ی نابی که در ازل گفته است
نوشت فاطمه تعریف دیگری دارد
ز درک خاک مقام فراتری دارد
خوشا به حال پیمبر چه مادری دارد
درون خانه بهشت معطری دارد
پدر همیشه کنارت حضور گرمی داشت
برای وصف تو از عرش واژه بر می داشت
چرا که روی زمین واژه ی وزینی نیست
و شأن وصف تو اوصاف اینچنینی نیست
و جای صحبت این شاعر زمینی نیست
و شعر گفتن ما غیر شرمگینی نیست
خدا فراتر از این واژه ها کشیده تورا
گمان کنم که تورا، اصلا آفریده تورا
که گرد چادر تو آسمان طواف کند
و زیر سایه ی آن کعبه اعتکاف کند
ملک ببیند وآنگاه اعتراف کند
که این شکوه جهان را پر از عفاف کند
.....