حال و روز مجنون و عاشق اینه که با هر کسی بنشینه و بلند بشه از حال لیلی و معشوق میگه.
کاری هم نداره که مخاطبش بقاله یا دکتر، رییسه یا کارمند، راننده ی وزیره یا راننده ی تاکسی ...
حرف از هر چی باشه، او میزنه به صحرای هجران و بی قراری دوری از یار.
از هر دری سخنی بگی، او با ربط و بی ربط در رو به یار خودش باز می کنه ...
اوضاع و احوال مجنون و دلداده ی لیلی کجا؟
عشق بی مایه و رنگ و لعاب ما کجا؟
می گیم:
مهدی جان دوستت داریم
آقاجان چشم به راه شماییم ...
اما توی حدیث نفسهای خلوت دلمون هم حرفی از او نیست. چه رسد به حرفها و گپهای روزانمون!