فکر کن یک صبحی لیوان چایی به دست بنشینی روی صندلی همیشگیت، پایت را گیر بدهی به لبهی جلو، دکمهی کامپیوتر را بزنی و مثل همیشه منتظر موجی از رنگ و تصویر و خبر بمانی. منتظر قتلها، دروغها، رسواییها، کلیک، یک هورت چای، اینترت و ناگهان روی صفحهات، فقط نوشته شود: «ای فرزند آدم»
فکر کن ایمیلت را باز کنی و کسی پیام گذاشته باشد:«پس به کجا می روید؟» 1
می چسبد؟ نه؟
کی گفته آدم وسط عصر «دگمهها و صفحهها» دلش تنگ پیامبری نمیشود؟ دلتنگ یکی که ماموریت داشته باشد دل بسوزاند. یکی که رسالتش این باشد که زنجیر و قلادههای مرا باز کند.2
این درست که من الآن سراپا لای بندها هستم سراپا غل و قلاده. آنقدر به بندها عادت دارم که نمیدانم قبل از تنیدن آنها چه بودهام. و اصولا یک فرضی هست که اگر اینها را بردارند، من آن زیر مجسمهای شکسته و خرد باشم و در جا فرو بریزم. همهی اینها درست، ولی هوسش که هست.
چه تکلیف دشواری خدا از شاگرد محبوبش میخواهد. فکر کن بایستد آنجا تنها با شانههایی نحیف و خدا در گوشش نجوا کند: «بگو به بندگانم که من نزدیکم. صدایم اگر کنند جواب میدهم» 7. معلوم است بیهوش میشود. اما ما از رنج این واسطهی نجوا چه میفهمیم؟
هوس پیامبری مبعوث بر من که به او گفته باشند: «پیدایش کن، خیلی تنهاست.» هوس این که یکی با چشمهای دلسوز و هراسان، مهربان نگاهم کند. به جا نیاورد. ناباورانه چشم بمالد و بعد گریهاش بگیرد: «پسر آدم چه بلایی سرت آمده؟»
هوس یکی که با دهان باز از بهت، خیره بماند به تن بنفش و روح آماس کردهی من، به زخمهای چرک ریز و تاولهایم زیر بندها و حلقهها. یکی که بیاید جلو، تک تک حلقهها را بر دارد، تیغها را جدا کند، زخمها را بشوید و لای هقهقی غمگین بپرسد: «کی تو را از پروردگارت جدا کرد؟»3
این روزها به آمدنش نیاز ندارم؟
حتی توی خواب خیلی سنگین هم آدم هوس یکی را میکند که مامور باشد با ظرافت، حتماً با ظرافت، او را بیدار کند. گیرم کلی ناز کنم و خودم را بزنم به خواب، از سر لج تا لنگ قیامت بخوابم، حتی توی همین وضع هم خیلی حال میدهد یکی آمده باشد که با لطف مرا بیدار کند.
گیرم از ترس روشنایی تندی که از پنجرهی گشوده میریزد، چشم باز نکنم، حتی توی همین حال هم صدای ماموری مهربان لذت دارد. صدای یکی که دست میکشد بر سر روح و به نجوا میگوید: «پاشو برویم» من غلت میزنم، خمیازه میکشم و پشت میکنم به او و او باز زمزمه میکند:« به زمین چسبیدی؟»4 هراسان میپرسد:« به همین جا راضی شدی؟»5
باید برگردد، نه؟ خیلی لازمش داریم. باید دوباره مبعوثش کنند. دور شده. کلمه شده. تاریخ شده. رفته لای کتابها. میروم پی او، در کوهها، سنگها، غارها. به هر غاری میرسم تار عنکبوت بسته، آشیانهی یک جفت پرندهی بیابانی هست و چوپان یتیمی که ناگهان به نام او خوانده باشد نیست.
نیست چون من هنوز غریبهام. چون او از شهر نادانها شبانه گریخته. چون من خود را به خواب زدهام و نوازش کاری برایم نمیکند. چون انسان حوصلهی فراخ پیامبران بزرگ را سرریز کرده است.
مینشینی روی صندلی، لیوان چایی به دست. با حس تنهایی و هوس داشتن «برادری بزرگ». اسمش را میدهی به نرم افزار جستجوگر :« محمد(ص)». خیلی محمد هست. کدامشان را میخواهی؟ محمدی که زیر سنگینی بار کلمات فرود آمده، مدهوش روی سنگها افتاده. (این در توضیحات یافتههای نرم افزار نیست.) چون ما از این زاویه به رنجی که کشیده، فکر نکردهایم. آدم اگر بخواهد از وزن چیزی مظنه داشته باشد، باید یک بار مشابهش را یا حالا تکهای از آن را بلند کرده باشد.
من و تو مدتهاست وزن سبک الهامی را هم حس نکردهایم چه رسد به این که... چند وقت است به دلمان چیزی برات نشده؟ چطور قرار است بفهمیم او زیر بارش کلمات بزرگ چه حالی داشته؟
گفتهاند وقتی وحی فرود میآمد، شانههایش خم میشد، جوری که انگار شیء سنگینی روی آن نهادهاند. سر پائین میانداخت و چون سر بلند میکرد؛ تمام پیشانی خیس عرق بود. این تازه مال وقتی بود که وحی با واسطهی جبرئیل میآمد. گفتهاند هر بار کلمهها بیواسطه میآمدند، از حال میرفت.
گفتهاند از حرا فرود آمد. چون بیدی باد دیده میلرزید. رسید خانه. خدیجه(سلامالله علیها) هرچه عبا و پتو در خانه بود انداخت روی دوشهای او. هنوز از پس لرزههای بیسواد خواندن رها نشده، دوباره کلمه فرود آمد: «ای که در پارچهها خود را پیچیدهای برخیز و هشیارشان کن» 6
چه تکلیف دشواری خدا از شاگرد محبوبش میخواهد. فکر کن بایستد آنجا تنها با شانههایی نحیف و خدا در گوشش نجوا کند: «بگو به بندگانم که من نزدیکم. صدایم اگر کنند جواب میدهم» 7. معلوم است بیهوش میشود. اما ما از رنج این واسطهی نجوا چه میفهمیم؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. فاین تذهبون. سوره تکویر
2. یضع عنهم اصرهم... سوره مائده
3. ما غرک بربک الکریم. سوره انفطار
4. اثاقلتم الی الارض. سوره توبه
5. ارضیتم بالحیوة الدنیا. سوره توبه
6. یا ایها المدثر قم فانذر. سوره مدثر
7. و اذا سئلک عبادی عنی فانی قریب. سوره بقره