نفس های آخر نور
تلألو و تشعشع همیشگی نور در گرد و غبار
کسی سر از آواهای بی رمق غروب در نمی آورد
تنها یک نفر لب خوانی نور را درک می کرد
آخرین سرباز و یار نور همچون تیری از چله کمانِ دستانِ عمّه پرید
و در زیر چرخش بی رحمی، استخوان دستانش را که حمایل نور بود شکسته دید
شکست نور در زیر تابش بی جان غروب!
... عبدالله زاده برادرم!