امام باقرعلیه السلام در پاسخ به عبد الحمید واسطی که از سختی دوران انتظار سخن میگفت، فرمودند:
« ای عبد الحمید! آیا گمان میکنی کسی که خودش را وقف خداوند کند، خدا فرجی برای او قرار نمیدهد؟ آری! به خدا قسم خداوند حتما برای او گشایشی قرار میدهد. خدا رحمت کند بندهای را که خود را وقف ما نماید؛ خدا رحمت کند بندهای را که امر ما را زنده بدارد...»
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
توضیح: «حبس نفس» برای امام علیه السلام به این است که انسان همهی امکانات خود را از آنِ ایشان ببیند و در مسیری که مورد رضای ایشان است، به کار گیرد؛ دستش برای امام کار کند، زبانش در جهت اهداف ایشان به کار گرفته شود، قدمش در راه برآوردن منویات ایشان برداشته شود، و...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بحارالأنوار، ج52، باب 22: فضل انتظار الفرج و...، ص126، حدیث 16 / توضیح در سلوک منتظران، ص280)
یَا عَبْدَ الْحَمِیدِ أَ تَرَى مَنْ حَبَسَ نَفْسَهُ عَلَى اللَّهِ لَا یَجْعَلُ اللَّهُ لَهُ مَخْرَجاً بَلَى وَ اللَّهِ لَیَجْعَلَنَّ اللَّهُ لَهُ مَخْرَجاً رَحِمَ اللَّهُ عَبْداً حَبَسَ نَفْسَهُ عَلَیْنَا رَحِمَ اللَّهُ عَبْداً أَحْیَا أَمْرَنَا...
در سالی که قحطی بیداد کرده بود و مردم همه زانوی غم بغل گرفته بودند؛ بزرگی از کوچه ای می گذشت غلامی را دید که بسیار شادمان و خوشحال است ؛ به او گفت: چه طور در چنین اوضاعی می خندی و شادی می کنی؟
جواب داد : که من غلام اربابی هستم که چندین گله و رمه دارد و تا وقتی برای او کار می کنم روزی مرا میدهد، پس چرا غمگین باشم درحالی که به او اعتماد دارم؟
یا صاحب الزمان!
شرمنده ام که غلامی به اربابی با چند گوسفند توکل کرده و غم به دل راه نمی دهد و من مولایی دارم که تمام دنیا تحت امر و ولایت اوست و همچنان نگران کسب روزی و حل مشکلات خودم.
یا صاحب الزمان!
شرمنده ام که می گویم شما را دوست دارم
اما هیچ کدام از وظایف دوستی را به جا نمی آورم
می دانم که شما به فرمایش جد بزرگوارتان پایبندید پس در این سه جایگاه دستم را بگیر
توی ماه مبارک رمضان بیشتر از همه من دعای افتتاح رو دوست دارم...
تنها دعایی که از خدا شکایت می کنیم، اون هم به خاطر فقدان پیامبرمونصلی الله علیه و آله، نبود امام زمانمونارواحنافداه ، کثرت دشمنانمون، کمی تعدادمون، شدت بلاها و سختی های زمانه و ...
یادم اومد که ما مهمان خداییم و تو این دعا داریم شکایت می کنیم؛ البته ما که سرخود این کارو نمی کنیم امام زمانمون به ما یاد داده که اینطوری شکایت کنیم...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اللَّهُمَّ إِنَّا نَشْکُو إِلَیْکَ فَقْدَ نَبِیِّنَا صَلَوَاتُکَ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ غَیْبَهَ وَلِیِّنَا (إِمَامِنَا) وَ کَثْرَهَ عَدُوِّنَا وَ قِلَّهَ عَدَدِنَا وَ شِدَّهَ الْفِتَنِ بِنَا وَ تَظَاهُرَ الزَّمَانِ عَلَیْنَا
حسن بن جهم می گوید: به حضرت موسی بن جعفرعلیهما السلام عرض کردم: ما را از دعا فراموش نفرمایید!
حضرت فرمود: آیا فکر می کنی که تو را از دعا فراموش می کنم؟ آیا تصور تو این است که من تو را دعا نمی کنم؟
با خودم فکر کردم که این بزرگوار برای شیعیانش دعا می کند، من هم که از شیعیانش هستم، پس برای من هم دعا می کند. لذا به حضرت عرض کردم: من فکر نمی کنم که شما مرا از دعا فراموش کنید.
امام فرمود: از کجا فهمیدی که تو را از دعا فراموش نمی کنم؟
عرض کردم: من شیعه شما هستم، شما هم برای شیعیان تان حتما دعا می کنید، پس من را هم دعا می کنید.
حضرت فرمود: آیا راه دیگری هم به نظرت می رسد که از آن پی ببری که من تو را دعا می کنم؟ گفتم: نه، راه دیگری به نظرم نمی رسد.
حضرت فرمودند: هر وقت خواستی بفهمی که من درباره تو چگونه هستم، نگاه کن به خودت، ببین من در دل توام؟ به دل خودت مراجعه کن! ببین وضع من در دل تو چگونه است. از آن می یابی که وضع تو هم در دل من به همان گونه است؛ یعنی اگر تو به من محبت می ورزی، بدان که من هم به تو محبت می ورزم. اگر من را دعا می کنی، بدان که من هم تو را دعا می کنم.
*********************
نگاه کنیم به دلمان، وضع امام زمانمان در دل ما، چگونه است؟!
عن الحسن بن الجهم قال: قلت لابی الحسنعلیه السلام : لا تنسنی من الدعاء قال: و تعلم انی انساک؟! قال: فتفکرت فی نفسی و قلت: هو یدعو لشیعته و انا من شیعته، قلت: لا، لا تنسانی. قال: و کیف علمت بذلک؟ قلت: انی من شیعتک و انک تدعو لهم. قال: هل علمت بشیء غیر هذا ؟ قلت: لا. قال: اذا اردت ان تعلم ما لک عندی فانظر الی ما لی عندک. (الشافی، صفحه 656)
روزی حضرت سلیمان مورچه ای را در پای کوهی دید که مشغول جابجا کردن خاک های پایین کوه بود .
از او پرسید: چرا این همه سختی را متحمل می شوی؟
مورچه گفت: معشوقم به من گفته اگر این کوه را جابجا کنی به وصال من خواهی رسید و من به عشق وصال او می خواهم این کوه را جابجا کنم.
حضرت سلیمان فرمود: تو اگر عمر نوح هم داشته باشی نمی توانی این کار را انجام بدهی.
مورچه گفت: "تمام سعی ام را می کنم...!"
حضرت سلیمان که بسیار از همت و پشتکار مورچه خوشش آمده بود برای او کوه را جابجا کرد.
و حال ماییم و کوه سنگین غیبت که در پیش رویمان قد علم کرده و ای دوست هرکسی به اندازه وسعش باید ذره ای از این خاک کوه عظیم را به دندان هم شده بگیرد و جابه جاکند تا این کوه با الطاف و عنایات الهی جابه جا گردد . که غیر از این پای این کوه تمام عمرمان به بطالت می گذرد.