و در تقدیر ما اینگونه نگاشتند که در طول تاریخ زندگانی گهربار شما، محنت دوری و غیبتتان نصیب ما گردد؛ تا در غفلت و بی وفایی زمانه ی خود سر کنیم!
شاهد غربتتان در فضایی باشیم که صبح های جمعه اش ندبه برپاست...
صبحگاهان مدارسش دعای تعجیل در ظهور شما زمزمه می شود...
و سلام و صلوات و توسل بر شما طلیعه ی کلام مسوولینش ....
اما نمیدانم چرا بازهم از بر و بوم سرزمینمان بوی غربت شما بر مشام می رسد؟!
هر سال همینطور است؛
کمی از تاسوعا و عاشورا که می گذرد و فاصله می گیریم؛ انگار آلام و دردهای حسینعلیه السلام و یارانش، به دست غفلت گرفتاریهای دنیایی، فراموش می شود.
به ماه که می رسد، دیگر جایی از مشکی پوشی در و دیوار خبری نیست. در شلوغی شهر و تزیینات درهم برهم نمای ساختمانها، خودت را هم گم می کنی، چه رسد به داغ عاشورا!...
... اما اربعین، دوباره داغت را تازه می کند.
دوباره فرصت سوختن و اشک ریختن برایت مهیا است.
بالهایت جان می گیرد!
حالا میتوانی درهوای حسین دوباره اوج بگیری؛
ولی اینبار نه به مانند روز عاشورا.
زیرا فقط یک روز از سال عاشوراست و فقط یک روز، اربعین.
هوشیار باش که اگر این فرصت را هم از دست بدهی، معلوم نیست فرصت ناب دیگری برای پریدن در آسمان حسینی بیابی؟!
... مگر اینکه چشم باز کنی و خودت را در صحن و سرای کربلایش ببینی!
ای خدا یعنی می شود؟!
...
همه اهل کاروان را از بزرگ و کوچک، با طناب به یکدیگر بسته اند.
یک سر طناب را بر گردن سجاد افکنده اند و سر دیگر را به بازوی توبسته اند...
به محض ورود به مجلس، امام سجاد رو می کند به یزید و با لحنی آمیخته از شکوه و اعتراض و توبیخ می گوید:« ای یزید! گمان می کنی که اگر رسول خدا ما را در این حال ببیند، چه می کند؟!»
با همین اولین کلام امام، حال مجلس دگرگون می شود.
یزید فرمان می دهد که بند از دست و پای شما و غل و زنجیر از دست و پا و گردن امام، باز کنند.
یزید در دو سوی خود امرا و بزرگان را نشانده است، برای شما جایی درست مقابل خویش، تدارک دیده است و سرها را در طبقهایی پیش روی خود چیده است.
دختران و زنان تا می توانند به هم پناه می برند و به درون هم می خزند تا از شر نگاهها در امان بمانند...
یزید که حال و روز بیمار و جسم نحیف سجاد را می بیند، برای تغییر فضای مجلس هم شده، به پسرش اشاره می کند و به سجاد می گوید:«حاضری با پسرم خالد کُشتی بگیری؟!»
و با خود گمان می کند که از دوحال خارج نیست؛ یا می پذیرد و با این حال و روز، زمین می خورد و یا نمی پذیرد و با شانه خالی کردنش و اظهار عجزش، زمین می خورد.
سجاد اما پاسخی می دهد که یزید را برای لحظاتی گیج می کند. امام می گوید: « کشتی چرا؟! یک شمشیر به دست هر کداممان بده تا درست و حسابی بجنگیم.»
یزید زیر لب با خود زمزمه می کند: «حقا که پسر علی بن ابیطالب است.»
...
برگرفته از کتاب آفتاب در حجاب(پرده شانزدهم) ، نویسنده : سید مهدی شجاعی
در این هیاهو و غوغای زمانه ای که در کربلای غیبت، امام زمانمان ـ بقیة الله ـ قربة الی الله تنها مانده، کتابی بدستم رسید که ، تسکین آلام و دردهای ایام بود. و گریستن بر مصایب پس از فجایع عاشورای سال 60 را شیرین می نمود.
کتاب آفتاب در حجاب استاد سید مهدی شجاعی، به مانند دیگر نوشتار زیبای این استاد توانمند در عرصه ی قلم (بویژه در تصویرگری قالبهای مذهبی)، این روزها مرا از این دنیای غفلت انگیز جدا ساخته، شاید قطعاتی کوتاه از این کتاب را برای ایجاد اشتیاق بر خواندنش، در پستهای بعدی گذاردم.
و افکارم و قلمم در حال گریستنند و جز نمی و آهی در دل، چیزی برای گفتن نیست.
در شوک بی حرمتی به ساحت قدسی سید الشهداء در این فکرم که روزی حتا بی آبروترین و لا ابالی ترین افراد این کشور، روز تاسوعا و عاشورا دست از هرزه گیری می شستند و ...
... خدایا! شرمسارم ...
و در حال شرمساری باید بگویم : ما چه کرده ایم که مخالفان کردارمان، امروز در لباس مخالفان امام حسین علیه السلام صف کشیده اند؟!
خدایا! حسینی دیگر برایمان بفرست که آینده ی تیره گونمان می گوید: اسلام را با سلامی باید بدرقه کرد.
دنیای تشیع امروزی ما به حسینی می اندیشد که با گفتار و کردارش روحی و جانی تازه در کالبد دنیای بی روحمان بدمد.
یادم آمد شب بی چتر وکلاهی که به بارانی مرطوب خیابان زدم آهسته و گفتم چه هوایی است خدایی من و آغوش رهائی سپس آنقدر دویدم طرف فاصله تا از نفس افتاد نگاهم به نگاهی ، دلم آرام شد آنگونه که هر قطره ی باران غزلی بود نوازش گر احساس که می گفت فلانی! چه بخواهی چه نخواهی به سفر می روی امشب چمدانت پر باران شده پیراهنی از ابر به تن کن و بیا!
پس سفر آغاز شد و نوبت پرواز شد و راه نفس باز شد و قافیه ها از قفس حنجره آزاد و رها در منِ شاعر منِ بی تاب تر از مرغ مهاجر به کجا می روم اقلیم به اقلیم خدا هم سفرم بود و جهان زیر پرم بود سراسر که سر راه به ناگاه مرا تیشه ی فرهاد صدا زد : نفسی صبر کن ای مرد مسافر قسمت می دهم ای دوست سلام من دلخستهء مجنون شده را نیز به شیرین غزلهای خداوند به معشوق دوعالم برسان. باز دلم شور زد آخر به کجا می روی ای دل که چنین مست ورها می روی ای دل مگر امشب به تماشای خدا می روی ای دل نکند باز به آن وادی... مشغول همین فکر و خیالات پر از لذت و پر جاذبه بودم که مشام دل من پر شد از آن عطر غریبی که نوشتند کمی قبل اذان سحر جمعه پراکنده در آن دشت خداییست.
چشم وا کردم وخود را وسط صحن وسرا ، عرش خدا، کرب وبلا ، مست و رها در دل آیینه جدا از غم دیرینه ولی دست به سینه یله دیدم من سر تا به قدم محو حرم بال ملک دور و برم یک سره مبهوت به لاهوت رسیدم چه بگویم که چه دیدم که دل از خویش بریدم به خدا رفت قرارم نه به توصیف چنین منظره ای واژه ندارم سپس آهسته نشستم،و نوشتم (فقط ای اشک امانم بده تا سجدهء شکری بگذارم )که به ناگاه نسیم سحری از سر گلدستهء باران واذان آمدو یک گوشه از آن پردهء در شور عراقی و حجازی به هم آمیخته را پس زدو چشم دلم افتاد به اعجاز خداوند به شش گوشهء معشوق خدایا تو بگو این منم آیا که سراپا شده ام محو تمنا و نماشا فقط این را بنویسید رسیده است لب تشنه به دریا دلم آزاد شد از همهمه دور از همه مدهوش غم وغصه فراموش در آغوش ضریح پسر فاطمه آرام سر انجام گرفتم.
خدایا !
در آشوب و فتنه و بلا، عده ای تو را گم می کنند و عده ای تو ر ا پیدا می کنند .
ما را از بندگان یابنده خودت قرار ده !
خدایا !
در طوفانهای سنگین و بنیان کن ، بعضی تو را از دست می دهند و برخی تو را به دست می آورند.
دست ما را از دست خودت در نیاور و دست و دلمان را از خودت خالی نکن!
خدایا !
در هجوم بی امان شدائد و سختی ها ، گروهی به دامن تو می آویزند و گروهی از دامن تو می گریزند.
مامن و گریزگاه ما را آغوش مهربان خودت قرار ده .
خدایا !
آنان که حقیقت را به مسلخ مصلحت می برند، آ نان که دین می فروشند و دنیا می خرند ،آنان که در مرتع حقوق مردم می چرند ، به کفر از ایمان نزدیکترند. نقاب ایمان را از چهره شان بستان.
خدایا !
به اسیران ستمدیده ، عزت و پایمردی و مقاومت و به خاندانشان ،شکیب و وقار و شوکت ببخش !
ای خدا !
ای خدایی که اسم و رسمت رحمت است . از آنان که رسم تو را با اسم تو سر می برند، رحمتت را دریغ کن !
خدایا !
به آنان که در خیام تو ، خیال خام خیانت می پزند ، خفت و خواری هر دو جهان را بچشان.
ای خدا !
مگر نه توحید اولین و برترین نعمت و موهبت به خلایق است !؟
مگر نه اینکه تو خود به رسم بنده نوازی ، خلایقت را در کوره های بلا می گدازی ، تا با الفبای توحید ، آشنایشان سازی ؟!
اگر ره آورد امواج بی امان بلا ، توحید توست ، هزار خیر مقدم به هرچه درد و داغ و بلاست.
ای خدا !
اگر که طوفان فتنه ، فرو فرستاده توست تا علفهای هرز سرگشتگی را از خاک وجودمان بکند و غبار شرک را از کنام اتکایمان بپراکند ، اینک ، این جان ما و هجمه طوفان شما.
خدایا !
در هجوم بی امان حوادث آخرالزمان ، عده ای امان را در آستان بندگان می جویند و خانه سامانشان را
برسست ترین گمان بنیان می نهند.
عد ای ویران و ویلان می شوند و برخی پریشان و سرگردان می گردند. و این همه در جستجوی امان به دامان این و آن می آویزند.
در این فتنه ها ی گران اما تنها مومنان اند که نشانی دارالامان را می دانند و در حریم امن و آغوش گرم تو جاودان می مانند.
ما را همواره از مومنان خودت قرار ده .
خدایا !
هنگام ، هنگامه سرنوشت ساز انتخاب است .
عده ای هر چه جز تو را انتخاب می کنند. و بی تردید به سراب می رسند .
عده ای تو را و غیر تو را انتخاب می کنند . و چون تو از شرک و شراکت بیزاری یقینا به منجلاب می رسند .
و عده ای فقط تو را انتخاب می کنند . و فقط این گروهند که به زلال حیات بخش آب می رسند.
خدایا !
ما فقط تو را و حجتت را می خواهیم ، بی هیچ کم و بیش .
بی هیچ کم .چون کمتر از تو هیچ نیست که اقناعمان کند .
بی هیچ بیش . چون ، بیش از تو چیست ؟ هیچ نیست.
تو ما را کفایتی !
که خود فرموده ای : ألیس الله بکاف عبده
آیا خدا برای بنده اش کافی نیست !؟
سید مهدی شجاعی
مدینه اولین باری است که میهمانانی چنین غریبه را به خود می بیند. کاروانی متشکل از شصت میهمان ناآشنا که لباس های بلند مشکی پوشیده اند، به گردنشان صلیب آویخته اند، کلاه های جواهرنشان برسر گذاشته اند، زنجیرهای طلا به کمر بسته اند و انواع و اقسام طلا و جواهرات را بر لباس های خود نصب کرده اند.
وقتی این شصت نفر برای دیدار با پیامبر، وارد مسجد می شوند، همه با حیرت و تعجب به آنها نگاه می کنند. اما پیامبر بی اعتنا از کنار آنان می گذرد و از مسجد بیرون
هم هیات میهمان و هم مسلمانان، از این رفتار پیامبر، غرق در تعجب و شگفتی می شوند. مسلمانان تاکنون ندیده اند که پیامبر مهربانشان به میهمانان بی توجهی کند.
به همین دلیل، وقتی سرپرست هیات مسیحی، علت بی اعتنایی پیامبر را سؤال می کند، هیچ کدام از مسلمانان پاسخی برای گفتن پیدا نمی کنند.
تنها راهی که بنظر همه می رسد، اینست که علت این رفتار پیامبر را از حضرت علی علیه السلام بپرسند، چرا که او نزدیکترین فرد به پیامبر و آگاه ترین، نسبت به دین و سیره و سنت اوست. مشکل، مثل همیشه به دست علی حل می شود. پاسخ او اینست که:ادامه مطلب...
... و در انتظار غدیری به سر می بریم که
در صفوف طولانی بیعت کنندگانش ایستاده ایم
تا دست در دست امام زمانمان
عهدی نو ببندیم ...
تصور ما شیعیان درباره ی دستگیری ائمه معصومین علیهم السلام به ویژه حضرت ولی عصر ارواحنا فداه بر این مدار در چرخش است که دوستان و محبین ائمه در اولویت اند؛ در حالیکه رفتار و منش پیشوایان معصوم علیهم السلام در راه خدمت به اسلام و نجات امت اسلامی حتا در دستگیری از دشمنان نیز منتهی می گردد.
سری در تاریخ بچرخانید تا ببینید که امامان اختصاصی شیعه چگونه پناه و ملجاء دشمنان خود نیز در گرفتاریها و مشکلاتشان بوده اند.
در این باره تاریخ، نمونهای از گرفتارى عبد الملک خلیفه اموى در مشکلی مهم را براى ما ثبت کرده است که بازخوانی آن در ایام شهادت امام محمد باقر علیه السلام خالی از لطف نیست: ادامه مطلب...